خوش آموز درخت تو گر بار دانش بگیرد، به زیر آوری چرخ نیلوفری را
داستان انگلیسی برای کودکان همراه با ترجمه فارسی
این داستان ها، از سایت freekidsbooks.org اقتباس شده است. فقط به این نکته هم اشاره کنم که در داستان اول(King Log and King Crane) واژه Gods (خدایان)حذف شده و کلمه Angels را به جای آن قرار دادیم. شما این داستان ها و بسیاری از داستان های دیگر را از وب سایت مذکور می توانید دانلود کرده و در اختیار کودکان خود قرار دهید.
King Log and King Crane
Once the frogs said, “We wish
we had a king! We need a king!
We must have a king!”
The frogs spoke to the Angels.
They said, “We ask you, the Angels,
to send us a king!
روزی روزگاری قورباغه ها گفتند:" کاش که ما یک پادشاه داشتیم!ما به یک پادشاه نیاز داریم!ما باید یک پادشاه داشته باشیم!"
قورباغه ها با فرشتگان صحبت کردند.
آنها گفتند: ای فرشتگان ما درخواستی داریم , که برای ما یک پادشاه بفرستید.
“The frogs are fools,” said the
Angels. “As a joke, let us send them
a big log to be their king.”
The Angels got a big log and let
it drop. The log fell in the pond
and made a big splash.
The frogs were scared of the
log. They said, “King Log is strong!
We must hide from him in the
grass!”
فرشتگان گفتند: قورباغه ها احمق هستند. بگذارید برای انها یک تنه ی بزرگ(کنده درخت) بفرستیم تا پادشاهشان شود.
فرشتگان یک تنه ی بزرگ فرستادند و آن را انداختند.تنه داخل برکه افتاد و صدا و موج بزرگی ایجاد کرد.
قورباغه ها از تنه ترسیدند.انها گفتند:پادشاه تنه نیرومند است! ما باید از او(از ترس او) در چمن(زار) پنهان شویم!
As time went by, the frogs
came to see that King Log was
tame. He did not bite. He did not
run. He just sat there.
“King Log is not a strong king!”
said one frog.
“I wish we had a strong king!”
“We must have a strong king!”
The frogs spoke to the gods.
They said, “We ask you, the gods,
to send us a strong king, and send
him soon!
با گذشت زمان ,قورباغه ها آمدند ببینند که چرا پادشاه تنه بی حرکت است. او نیش نمی زد ، حرکتی نمی کرد(نمی دوید)فقط یکجا نشسته بود.
پادشاه تنه، پادشاهی قدرتمند نیست! یکی از قورباغه ها گفت.
ای کاش ما یک پادشاه قدرتمند داشتیم!
ما باید یک پادشاه قدرتمند داشته باشیم
قورباغه ها با فرشتگان صحبت کردند.
آنها گفتند: ای فرشتگان، ما درخواستی داریم, برای ما یک پادشاه قدرتمند بفرستید.زودتر او را بفرستید
This time the gods sent a crane
to be king of Frog Land.
King Crane was not like King Log.
He did not just sit there. He ran fast
on his long legs, and he ate lots of
the frogs
این بار فرشتگان پرنده ماهیخواررا فرستادند تا پادشاه قورباغه ها شود
پادشاه ماهیخوار مانند پادشاه تنه نبود.او یکجا نمی نشست. او روی پاهای بلند خود سریع میدوید، بسیاری از قورباغه ها را خورد.
The frogs were sad.
“King Crane is a bad king,” they
said. “We miss King Log! He was a
fine king. We made a bad trade!”
The frogs spoke to the gods.
They said, “We ask you, the gods, to
send us back King Log!”
The gods were mad. “Fools!” they
said. “You said you must have a
strong king. We sent you one. He is
yours to keep!
آنها گفتند که پادشاه ماهیخوار پادشاه بدی است.ما پادشاه تنه را از دست دادیم! او پادشاه خوبی بود.ما معامله بدی کردیم!
قورباغه ها با فرشتگان صحبت کردند.
انها گفتند: ای فرشتگان ما درخواستی داریم که پادشاه تنه را به ما برگردانید
فرشتگان عصبانی شدند و گفتند ای احمق ها. شما گفتید ما باید یک پادشاه قدرتمند داشته باشیم. ما برای شما یکی فرستادیم.او از شما محافظت می کند.
داستان زیر مربوط دو سگ است. این داستان هم کوتاه و برای کودکان است. هم متن انگلیسی و ترجمه آن در اینجا قرار گرفته شده است.
The Two Dogs
Once two dogs met. One of
them was a tame dog who made
his home with men. One was a
dog who ran free.
The dog who ran free stared
at the tame dog and said, “Why is
it that you are so plump and I am
so thin?”
روزی دو سگ با هم مواجه شدند(یکدیگر را ملاقات کردند). یکیشان سگی اهلی بود که با انسان زندگی می کرد و دیگری سگی ولگرد بود.
سگی ولگرد به سگ خانگی یا اهلی نگاه کرد و گفت:چرا تو خیلی چاق و من خیلی لاغرم؟
“Well,” said the tame dog, “I am
plump because the men feed me.
I do not have to run all the time
to get my food. My job is to keep
the home safe when the men are
in their beds. When they wake
up, they feed me scraps of food
from their plates.”
سگ اهلی گفت، من چاقم چون انسان ها به من غذا می دهند. من نیازی نیست همیشه بدوم(یا بگردم) تا غذامو پیدا کنم. وقتی انسان ها خوابند، کار من(وظیفه من) محافظت از خانه ست. وقتی که بیدار شوند، مقداری غذا از بشقابشان به من می دهند.
Your life must be a fine life,”
said the thin dog. “I wish my life
were like yours.”
The plump dog said, “If you will
help me keep the home safe, I
bet the men will feed you, too.”
“I will do it!” said the thin dog
سگ لاغر(سگ ولگرد) گفت: زندگی تو باید زندگی خوبی باشد کاش زندگی من هم مثل تو بود.
سگ چاق گفت اگر به من از محافظت خانه کمک کنی، شرط می بندم که انسانها به تو هم غذا بدهند.
سگ لاغر گفت: اینکار را می کنم!
But just as the thin dog said
this, the moon shone on the neck
of the plump dog.
The thin dog said, “What is that
on your neck?”
“I am on a rope when the sun
is up,” said the plump dog.
“Rope?” said the thin dog. “Do
they keep you on a rope?"
اما همینکه سگ لاغر این را گفت، نور ماه در گردن سگ چاق درخشید. سگ لاغر گفت: چی دور گردنت است؟
سگ چاق گفت وقتی خورشید بالا بیاید، من را با طناب می بندند(غلاده ام را به طناب یا زنجیر می بندند). سگ لاغر گفت: آنها تو را با طناب می بندند؟
“Yes,” said the plump dog.
“When the moon is up, the men
let me run free, but when the sun
shines, they keep me on a rope.
I can not run and be free when
the sun is up, but it is not so bad.
سگ چاق گفت: بله. وقتی ماه بدرخشد(شب بشود) انسان ها من را رها می کنند. وقتی که خورشید بدرخشد آنها مرا می بندند.
وقتی که خورشید بالاست من نمی توانم بدوم و آزاد باشم ولی این خیلی هم بد نیست.
“No, no!” said the thin dog, as
he ran off. “I will not have a rope
on my neck. You can be plump. I
will be free!"
سگ لاغر همینطور که فرار می کرد گفت: نه،نه! من طنابی به گردنم نخواهم داشت. تو می توانی چاق باشی. من آزادم(و آزاد خواهم بود)!
نمایش دیدگاه ها (0 دیدگاه)
دیدگاه خود را ثبت کنید: