خوش آموز درخت تو گر بار دانش بگیرد، به زیر آوری چرخ نیلوفری را


book 4000 essential english words 1 - Unit 15 - Word List & Exercise

book 4000 essential english words 1 - Unit 15 - Word List & Exercise
در این مطلب، ترجمه لغات Unit 15 را خواهید دید و پس از مشاهده لغات، به سراغ سوالات تمرینی این Unit رفته و بدان ها پاسخ دهید و در آخر جوابهای خودتان را با پاسخ نامه انتهای مطلب مقایسه کنید.

سیستم یکپارچۀ سازمانی راهکار




4000 essential english words

across
To go across something is to go to the other side of it.
-►He walked across the board to the other side

از میان، از وسط
عبور از میان چیزی یعنی رفتن به آنسوی آن.
او از روی تخته به طرف دیگر رفت.

breathe
To breathe means to let air go in and out of your body.
-►We need strong healthy lungs to help us breathe well.

نفس کشیدن
نفس کشیدن یعنی اجازه دهید هوا به بدنتان وارد و خارج شود.
ما به ریه های قوی و سالم نیازمندیم تا به خوبی تنفس کنیم.

characteristic
A characteristic is something that shows what a person or a thing is like
-►One characteristic of tigers is their black stripes.

مشخصه، ویژگی
مشخصه نشان می دهد که کسی یا چیزی چگونه است.
یکی از مشخصه های ببر، خطوط راه راه سیاه است.

consume
To consume something means to eat or drink it.
-►Jack consumed a whole plate of spaghetti.

مصرف کردن، غذا خوردن
مصرف چیزی به معنای خوردن یا نوشیدن آن است.
جک یک بشقاب کامل ماکارانی خورد.

excite
To excite someone means to make them happy and interested.
-►i heard about the school dance on Friday. This excited me.

تحریک کردنف برانگیختن
تحریک کسی یعنی خوشحال کردن و علاقه مند کردن او است.
درباره رقص روز جمعه مدرسه شنیدم. این من را هیجان زده کرد.

extreme
If something is extreme, it is in a large amount or degree.
-►His workout was so extreme that he was sweating heavily.

مفرط، افراط
اگر چیزی مفرط باشد، در مقدار یا درجه زیادی است.
تمرینش خیلی زیاد بود که به شدت عرق کرد.

fear
Fear is the feeling of being afraid.
-►i have a great fear of skateboarding.

ترس
ترس احساس ترسیدن است.
من ترس زیادی از اسکیت بورد دارم.

fortunate
If you are fortunate, you are lucky.
-► I was fortunate to get a seat.

خوش شانس
خوش شانس بودن
خوش شانس بودم که صندلی گیر آوردم.

happen
If someone happens to do something, they do it by chance.
-►I happened to meet some new friends at school today.

رخ دادن، اتفاق
اگر کسی اتفاقی کاری انجام دهد، آن را شانسی انجام می دهد.
اتفاقی امروز با چند دوست جدید در مدرسه آشنا شدم.

length
The length of something is how long it is from one end to the other.
-►The length of the floor is three meters.

طول
طول چیزی، یعنی از یک سر تا سر دیگر چه مقدار طول دارد.
طول کف سه متر است.

4000 essential english words

mistake
A mistake is something you do wrong.
-►My boss always yells at me when I make a mistake.

اشتباه
اشتباه یعنی کاری که غلط انجام می دهید.
وقتی اشتباه می کنم،رئیسم سرم فریاد می زند.

observe
To observe something is to watch it.
-►Brian observed the sun rising over the mountains.

observe
مشاهده چیزی دیدنش است.
براان طلوع خورشيد را بر فراز کوهها مشاهده کرد.

opportunity
An opportunity is a chance to do something.
-►I had an opportunity to take pictures in the jungle.

فرصت
فرصت، مجال انجام کاریست.
من فرصتی برای عکس گرفتن در جنگل داشتم.

prize
A prize is something of value that is given to the winner.
-►I won a prize for getting the best grade on my science test.

جایزه
جایزه چیزی است ارزمند که به برنده داده می شود.
من در آزمون علومم بخاطر بهترین نمره برنده جایزه شدم.

race
A race is a contest to see who is the fastest.
-►Paul is a fast runner, so he easily won the race.

مسابقه
مسابقه دیدن رقابتی است که چه کسی سریعتر است.
پائول دونده ای سریع است. پس به راحتی پیروز مسابقه شد.

realize
To realize is to suddenly understand.
-►After I left my house, I realized that I left the light on.

پی بردن
پی بردن یعنی ناگهانی فهمیدن.
بعد از اینکه از خانه ام خارج شدم ، متوجه شدم که چراغ را روشن گذاشته ام.

respond
To respond is to give an answer to what someone else said.
-►When the teacher asked the question, we all responded.

پاسخ دادن
پاسخ دادن، جواب دادن به حرف های کسی دیگر است.
وقتی معلم سال را پرسید، همه ما پاسخ دادیم.

risk
A risk is a chance of something bad happening.
-►I took a risk and climbed the snowy mountain.

خطر، ریسک
ریسک، احتمال وقوع رخدادی بد است.
ریسک کردم و از کوه برفی بالا رفتم.

wonder
To wonder is to ask yourself questions or have a need to know.
-►The young mother wondered if she’d have a boy or a girl.

متعجب شدن
متعجب شدن یعنی از خود سوال بپرسید یا نیاز به دانستن داشته باشید.
مادر جوان از خود پرسید که(فرزند) پسر یا دختر دارد.

yet
Yet is used to say something has not happened up to now.
-►We can’t go out yet; we’re still eating.

با این حال، با این وجود، هنوز
با این حال برای گفتن چیزی استفاده می شود که تا حالا رخ نداده است.
با این وجود ما نمی توانیم بیرون برویم. هنوز در حال خوردنیم.

4000 essential english words
4000 essential english words
4000 essential english words
4000 essential english words

نمایش دیدگاه ها (0 دیدگاه)

دیدگاه خود را ثبت کنید:

انتخاب تصویر ویرایش حذف
توجه! حداکثر حجم مجاز برای تصویر 500 کیلوبایت می باشد.