خوش آموز درخت تو گر بار دانش بگیرد، به زیر آوری چرخ نیلوفری را


book 4000 essential english words 1 - Unit 20 - Word List & Exercise

book 4000 essential english words 1 - Unit 20 - Word List & Exercise
در این مطلب، ترجمه لغات Unit 20 را خواهید دید و پس از مشاهده لغات، به سراغ سوالات تمرینی این Unit رفته و بدان ها پاسخ دهید و در آخر جوابهای خودتان را با پاسخ نامه انتهای مطلب مقایسه کنید.

نرم افزار سامانه مودیان راهکار




4000 essential english words

achieve
To achieve something is to successfully do it after trying hard.
-►I was happy that I could achieve my goal.

دست یافتن
دست یافتن به چیزی یعنی انجام موفقیت آمیز آن پس تلاش سخت است.
خشوحال بودم که توانستم به هدفم برسم.

advise
To advise someone is to tell them what to do.
-►My mother often advises people about their money.

توصیه، مشاوره
مشاوره دادن به کسی یعنی بگویید که چه کاری انجام دهد.
مادرم اغلب به مردم درباره پولشان مشاوره می دهد.

already
If something happens already, it happens before a certain time.
-►It is already time for the movie to start. Let’s go in.

قبلا
اگر اتفاقی از قبل رخ داده باشد ، قبل از زمان خاص رخ می دهد.
حالا زمان شروع فیلم است. بیا بریم تو.

basic
If something is basic, it is very simple or easy.
-►I learned some basic English skills in school today.

پایه ای
اگر چیزی پایه ایست، ساده یا آسان است.
من بعضی از مهارتهای پایه ای انگلیسی را در مدرسه یاد گرفتم.

bit
A bit is a small amount of something.
-►I ate a bit of chocolate before I went to bed.

ذره، تکه
یه ذره، مقدار کمی از چیزیست.
قبل از خوابیدن کمی شکلات خوردم.

consider
To consider something means to think about it.
-►Pete didn’t like his job. He considered getting a new one.

در نظر گرفتن
در نظر گرفتن چیزی فکر کردن در موردش است.
پیت از شغلش خوشش نمی‌آمد. به این فکر افتاد کار جدیدی بیابد.

destroy
To destroy means to damage something so badly that it cannot be used.
-►The glass was destroyed.

نابود کردن
نابود کردن یعنی آسیب خیلی بد به چیزی رساندن که نتوان ازش استفاده کرد.
لیوان شکسته شد.


entertain
To entertain someone is to do something that they enjoy.
-►The clown entertained the kids at the party.

سرگرم کردن
سرگرم کردن کسی یعنی انجام کاری که از آن لذت ببرد.
دلقک بچه ها را در مهمانی سرگرم کرد.

extra
If something is extra, it is more than what is needed.
-►The squirrel had extra nuts for the winter.

اضافی، زیادی
اگر چیزی اضافیست، بیش از چیزیست که نیاز است.
سنجاب برای زمستان فندق زیادی داشت.

goal
A goal is something you work toward.
-►Her goal was to become a doctor.

هدف
هدف چیزیست که شما به سمتش حرکت می کنید.
هدف او دکتر شدن بود.

4000 essential english words

lie
To lie is to say or write something untrue to deceive someone.
-►Whenever Pinocchio lied to his father, his nose grew.

دروغ گفتن
دروغ گفتن یعنی گفتن یا نوشتن چیزی نادرست برای گول زدن کسی است.
هر وقت پینوکیو به پدرش دروغ می کفت، دماغش بزرگ می شد.

meat
Meat is food made of animals.
-►This piece of meat I’m eating tastes very good.

گوشت
گوشت خوراکی است که از حیوانات درست می شود.
تکه گوشتی که می خورم مزه خیلی خوب دارد.

opinion
An opinion is a thought about a person or a thing.
-►Meg told me her opinion of my story. She said it was not funny.

نظر
نظر، فکری در مورد کسی یا چیزیست.
مگ نظرش را در مورد داستانم بهم گفت، او گفت این داستان خنده داری نبود.

real
If something is real, it actually exists.
-►The handbag has a stamp on it, so it’s real.

واقعی، اصل
اگر چیزی واقعیست، در حقیقت وجود دارد.
کیف دستی مارک دارد، پس اصل است.

reflect
To reflect is when a surface sends back light, heat, sound or an image.
-►Her face was reflected on the smooth glass.

منعکس کردن
منعکس کردن زمانی است که یک سطح نور، گرما، صدا یا یک تصویر را بازتاب دهد.
چهره اش روی شیشه صاف منعکس شده‌بود.

regard
To regard someone or something is to think of them in a certain way.
-►The boy regarded the girl as a good friend.

توجه کردن، در نظر گرفتنف تلقی کردن
در نظر گرفتن کسی یا چیزی یعنی که در موردش به طریقی خاص فکر کنید.
پسر، دختر را به عنوان دوستی خوب تلقی کرد.

serve
To serve someone is to give them food or drinks.
-►He served us our drinks quickly.

سرو کردن، خدمت
خدمت کردن به کسی یعنی دادن غذا یا نوشیدنی به وی.
او فورا نوشیدنی هایمان را سرو کرد.

vegetable
A vegetable is a plant used as food.
-►Carrots are my favorite vegetable.

سبزی
سبزی گیاهی است که به عنوان غذا استفاده می شود.
هویج از سبزیجات مورد علاقه ام است.

war
A war is a big fight between two groups of people.
-►Many young men died in the war.

جنگ
جنک، مبارزه ای بین دو گروه از مردم است.
بسیاری از مدان جوان در جنگ مردند.

worth
If something is worth an amount of money, it costs that amount.
-►Our house is worth a lot of money.

ارزش
اگر چیزی ارزش مقداری پول را داشته باشد، قیمتش آن اندازه است.
خانه ما ارزش پولی زیادی دارد.

4000 essential english words
4000 essential english words
4000 essential english words
4000 essential english words

نمایش دیدگاه ها (0 دیدگاه)

دیدگاه خود را ثبت کنید:

انتخاب تصویر ویرایش حذف
توجه! حداکثر حجم مجاز برای تصویر 500 کیلوبایت می باشد.