خوش آموز درخت تو گر بار دانش بگیرد، به زیر آوری چرخ نیلوفری را
book 4000 essential english words 1 - Unit 27 - Story & reading comprehension
The Spider and the Bird
عنکبوت و پرنده
There was once a very big spider. If a bug got into his web, he would examine it. However, he didn’t eat the bug right away. He asked the bug a question first. It was always quite a difficult puzzle. If the bug’s answer was correct, he let it go. If not, he ate it.
روزی روزگاری یک عنکبوت بزرگی بود. وقتی حشره ای به تارش می افتاد، او آن را بازجویی میکرد. او بلافاصله حشره را نمی خورد. نخست از حشره سوالی می پرسید. همیشه یک معمای سخت بود. اپر پاسخ حشره درست می بود، اجازه می داد برود اگر نبود می خوردش.
One day, a small bird on a journey flew into the spider’s web. The spider couldn’t imagine eating a bird. It was so big! But his hunger was too great. He said to the bird, “If you cannot give me a specific answer, I will eat you.”
روزی پرنده کوچکی در سفر به داخل تار عنکبوت پرواز کرد. عنکبوت نمی توانست تصو خوردن پرنده را کند. او خیلی بزرگ بود ولی گرسنگی اش خیلی بزرگتر بود. او به پرنده گفت: اگر نتوانی جواب دقیقی به من دهی، میخورمت.
The bird laughed. “I could eat you!” But the bird was actually scared. She had used all her energy trying to get out of the web. And a spider’s bite can be very effective in killing animals.
پرنده خندید. من می توانم بخورمت. ولی پرنده در حقیقت ترسیده بود. او تمام انرژی اش را برای خارج شدن از تار گذاشته بود. و نیش عنکبوت برای کشتن حیوانات می تواند خیلی موثر باشد.
“Please don’t eat me,” the bird said. “I would rather make a deal with you.” “OK,” the spider said. “If your answer is right, I will let you go. If not, you must give me a gift. It must be something of great value.”
پرنده گفت: لطفا مرا نخور. ترجیح می دهم با تو معامله ای کنم. عنکبوت گفت: باشه. اگر جوابت درست باشه من ولت می کنم. اگر درست نباشد باید به من هدیه ای دهدی. هدیه باید چیزی باارزش باشد.
The bird said, “You can pick anything you want to eat. I will find it for you.” The spider agreed.
پرنده گفت: هر چیزی که می خواهی بخوری را انتخاب کنید. برایت می یابم. عنکبوت موافقت کرد.
“Where can you take a trip to the coast, the desert, and the mountains at the same time?” the spider asked.
عنکبوت پرسید: از کجا می توانی به ساحل، بیابان و کوه سفر کنی؟
The bird asked, “Does this place have earthquakes?” But the spider did not say anything. “I can see those places when I fly. Is the ‘sky’ the right answer?” “False!” said the spider. “The answer is Hawaii! Now you must find some bugs for me.”
پرنده پرسید: آبا این مکان زلزله دارد؟ ولی عنکبوت چیزی نگفت. می توانم در زمان پرواز آن جاها را ببینم. آسمان جواب درسته؟ عنکبوت گفت: نه، جاب درست هاوایی است. حالا باید برای من حشراتی پیدا کنی.
The spider climbed on the bird’s back. They flew and ate bugs together. They took a tour of the forest. then the bird took the spider home. From that day on, they were friends. And they never tried to eat each other again.
عنکبوت از پشت پرنده بالا رفت. آنها با هم پرواز کردند و حشره خوردند. آنها گشتی در جنگل زدند. سپس پرنده عنکبوت را به خانه برد. از آن روز به بعد آنها دوست شدند و دیگر هرگز سعی نکردند یکدیگر را بخورند.
نمایش دیدگاه ها (0 دیدگاه)
دیدگاه خود را ثبت کنید: