خوش آموز درخت تو گر بار دانش بگیرد، به زیر آوری چرخ نیلوفری را


زیگموند فروید بنیانگذار دانش روانکاوی

زیگموند فروید بنیانگذار دانش روانکاوی
در سال 1900 آغاز قرن بیستم ، کمی قبل از آن که کیلفورد بیرس در بیمارستان بستری شود ، زیگموند فروید با انتشار کتاب تفسیر رویاها توانست جنبش روان کاوی را به اوج خود برساند و اصطلاحاتی چون ناهشیار ، عقده اُدیپ ، ایگو متداول شدند و میل جنسی سکه رایج سرزمین روان شناسی گردید. شهرت فروید یک سیرتدریجی داشت که در این مقاله به آنها اشاره خواهیم کرد.

نرم افزار سامانه مودیان راهکار

زندگی نامه زیگموند فروید

زیگموند شلومو فروید (1939-1856) عصب شناس برجسته اتریشی و پدر علم روانکاوی است. او ، نخستین فرزند یاکوب فروید (پدرش) از سومین همسرش در 6 مه سال 1856 در فرایبرگ در شهر موراویا بخشی از جمهوری چک در خانواده یهودی گالیسی متولد شد. پدرش یاکوب فروید تاجر پشم بود و از نخستین ازدواجش با سالی کانر در سن شانزده سالگی در شهرتیسمنتیز دوپسر به نام امانوئل(1834-1915) و فیلیپ (1838-1912) داشت. هر دو پسران یاکوب همراه پدرشان به فرایبرگ رفتند. در سال 1852 همسر اول یاکوب فروید درگذشت و تنها اطلاعاتی که از ازدواج دوم او داریم این است که او را ربکا می نامیدند. او نیز باید کمی پس از ازدواج بایاکوب درگذشته باشد زیرا یاکوب فروید در سال 1855 در وین با آمالی ناتانسون (مادر زیگموندفروید) ازدواج کرد.


زیگموند فروید در ساعت 6 و30 دقیقه عصر به دنیا آمد و یک هفته بعد ختنه شد؛پدرش این موضوع را در کتاب مقدس خانواده ثبت کرده است. پدریاکوب فروید دو ماه و نیم پیش از آن تاریخ در گذشته بود و این واقعه اهمیت خاصی به تولد پسرش بخشیده بود؛ به زیگموند فروید علاوه بر نام آلمانی اش ، نام یهودی پدربزرگش، زالومون یا شلومو از شالوم ( به معنای آرامش) داده شد.
مادر فروید هنگام تولد پسرش بیست و یک ساله و پدرش چهل و یک ساله بودند و از لحاظ سنی اختلاف زیادی با هم داشتند. فروید هفت خواهر و برادر داشت. یک برادرش هنگامی که او کمتر از یک سال داشت، به دنیا آمد اما هشت ماه بعد مرد. کوچک ترین بچه الکساندر (1943-1866) زمانی به دنیا آمد که فروید ده ساله بود و میان دو برادر پنج خواهر قرار داشت.

زیگموند فروید بنیانگذار دانش روانکاوی

زیگموند فروید نخستین آموزش های خود را از مادرش برگرفت و سپس پدرش به آموزگار او بدل شد تا اینکه، براساس خاطرات بزرگ ترین خواهرش ، والدین او را به مدرسه خصوصی فرستادند. او در سراسر زندگی اش از تمامی مناسک و مراسم مذهبی بیزار و به شدت به اندیشه ی خداناباور وفادار بود ، با این حال هرگز احساسات عمیق خود را نسبت به هویت یهودی اش فراموش نکرد. در نه سالگی امتحان ورودی به دبستان شهر لئوپولد را از سر گذراند. او در شش سالگی از هشت سالی که فروید به آن مدرسه می رفت، شاگرد اول کلاس بود ؛ در هفده سالگی امتحانات نهایی را با نمره ی ممتاز گذراند. فروید یک سال زودتر از معمول وارد دبیرستان شد.
او پس از تحصیلات دبیرستانی، ابتدا به تحصیل در رشته پزشکی پرداخت و در کل دوران دانشجویی خانواده فروید دچار مشکلات اقتصادی بودند. او از جانور شناسی به انجمن فیزیولوژی تغییر رشته داد و در سال 1882 با خانم مارتا برنیز نامزد کردو به عنوان پزشک تخصص بالینی اعصاب مشغول به کار شد. در این دوره فروید برای رسیدن به استقلال مالی به مدت سه سال در بیمارستان عمومی وین کارآموزی می کرد که مطالعاتش در زمینه کالبد شناسی مغز و کار بالینی مبتنی بر مشاهده ی بیمارانی بود که از بیماری های عصبی رنج می بردند.
فروید در سال 1884 شروع به تحقیق درباره ی دارو کوکائین کرد. او با پذیرش فشار مالی قابل ملاحظه ای ، از شرکت مرک درخواست کرد تا یک گرم کوکائین برای او بفرستد. فروید با انجام آزمایش بر روی بدن خویش اثر نشاط آور کوکائین را کشف کرد و تأثیر آن ماده را بر دوستانش مشاهده کرد و کمی بعد رساله ای در مورد اثرات این دارو نوشت و قول داده بود که در این مورد آزمایش های بیشتری انجام دهد ، در ژوئن سال 1884 این تحقیق پایان یافت. چهار هفته بعد از تحقیقات فروید همکارش کارل کلر کشف حساسی کرد؛ کلر توانست اثر بی حسی کوکائین را بر روی چشم کشف کند و یک شبه شهرت بین المللی پیدا کرد ( جراحی چشم بدون درد ). در آن زمان فروید خیلی مشتاق بود که به سرعت معروف شود تا بتواند فوراً ازدواج کند و خانواده ی خود را از معضلات مالی برهاند ، اما او تنها شاهدآن بود که موفقیت در آخرین لحظه از او دور می شود.
علاوه براین فروید امیدوار بود دوست و آموزگارش، ارنست فون فلایشل مارکسوف را از اعتیاد به مورفین خلاص کند اما هرگز حدس نمی زد که اعتیاد به کوکائین می تواند به مراتب بدتر باشد. دو سال بعد فروید آشکارا متهم شد که علاوه بر الکل و مورفین ، نوع بشر را با ( بلای سومی ) آزار داده است.
دو رویداد دیگری که به این تاریخ بر می گردد ، شایان ذکر است . نخستین رویداد به حرفه دانشگاهی فروید مربوط است و دومین رویداد به جهت گیری قطعی فروید در کار علمی است . در اول ژانویه 1885، فروید درخواست استادی دانشگاه در رشته ی نوروپاتولوژی ( آسیب شناسی اعصاب ) در دانشگاه وین کرد و مورد حمایت استاد قدیمی اش بروکه و نیز استادان هرمان نوث ناگل و تئودور می نرت قرار گرفت که در آن زمان توانست موفقیت بسیار زیادی را کسب کند . هرمان نوث ناگل ، یکی از بزرگ ترین متخصصان طب داخلی دانشکده ی پزشکی وین بود ، فروید توانست به مدت شش ماه به عنوان دستیار بالینی در بخش او کار کند و تئودور می نرت ، متخصص کالبد شناسی مغز و استاد روان پزشکی بود ، فروید به مدت پنج ماه در درمانگاه روانپزشکی او به عنوان رزیدنت سال اول کار کرد و تحقیق مهمی را درباره ی کالبد شناسی مغز در آزمایشگاه انجام داد و استخدام او را در دانشگاه مورد تأیید وزارتخانه قرار گرفت.

زیگموند فروید بنیانگذار دانش روانکاوی

دومین رویداد ، باعث شد تا زندگی فروید چرخشی نامتنظره پیدا کند. فروید درخواست بورس تحصیلی به دانشکده ی پزشکی داد و هیئت استادان درخواست او را مورد تأیید قرار دادند و او از اکتبر 1885 تا فوریه ی 1886 در پاریس اقامت گزید. فروید در بیمارستان معروف پاریس ( پتریر) کار می کرد که در آن زمان ژان مارتن شارکو، بزرگ ترین آسیب شناس اعصاب تحقیقات خود را در مورد پدیده ی هیپنوتیسم و نشانگرهای حمله ی هیستری انجام می داد و تدریس می کرد. پس از آن پاریس دنیای جدیدی را به روی فروید گشود و می توان گفت فروید در آنجا تحت تأثیر شارکو ، جنبه ی روانی آسیب شناسی اعصاب را کشف کرد که این موضوع منجر به علاقه ی منحصر به فرد او گردید.
پس از بازگشت به وین ، فروید طبابت خصوصی خود را در راتاوس اشتراسه شروع کرد . او به عنوان عصب شناس در انجمن پزشکی اطفال ماکس کاسوویتز کار می کرد و سرانجام پس از 4 سال انتظار توانست با مارتا برنیز ازدواج کند؛ از آنجاییکه همسر فروید نزدیک هامبورگ به دنیا آمده بود و از یک خانواده ای یهودی آلمانی بود که به لحاظ فرهنگی سرشناس بودند، که یکی از عمه های عروس با اهدای پول هنگفتی امکان تهیه ی خانه ای را برای فروید و همسرش فراهم آورد.
پدر مارتا، برمن ، در سال 1868 به وین آمده بود که ده سال بعد ناگهان درگذشت و خانواده را بی سرپرست گذاشت. مادر مارتا، امیلی ، یک یهودی ارتدکس بود واصرارداشت که همراه دخترانش به هامبورگ نقل مکان کند، که این امر مایه ی اندوه فراوان فروید شد و بدین گونه جدایی او و همسرش سال ها به درازا کشید.
در سال 1887 نخستین فرزندشان ماتیلده در ماه اکتبر زاده شد و در سال های بعد پنج کودک دیگر به جمع خانواده پیوستند. ۳ پسر و ۲ دختر که نام های آنها عبارتند از :
- ژان مارتین (1889)/ اولیور (1891)/ ارنست (1892)
- سوفی(1893) / «آنا» (تنها فرزند فروید که روانکاو شد)

زیگموند فروید بنیانگذار دانش روانکاوی

به نظر می رسید که زندگی فروید در مسیری روشن و قابل پیش بینی به جریان افتاده است که باردیگر رویدادها به نحو کاملاً متفاوتی رخ دادند. از آنجا که او تخصص آسیب شناسی اعصاب را داشت ، عمدتاً از سوی بیمارانی که دچار بیماری عصبی بودند به مشاوره انتخاب می شد. فروید از شیوه های درمانی متفاوتی که عموماً برای چنین بیماران رواج داشت استفاده می کرد : درمان با برق ، ماساژ و حمام درمانی ، که غالباً نتیجه بخش نبود . سرانجام فروید به هیپنوتیسم روی آورد ؛ او ناکامی ها یا بازگشت بیماری را در بیماران ناشی از ناتوانی خود می دانست . بنابراین در سال 1889 به نانسی که در آن زمان پایگاه روان درمانی پویا بود رفت تا فن هیپنوتیسم را زیر نظر اوگوست آمبرواز لیبو ،بنیانگذار مکتب نانسی و شاگرد معروف او ، هیپولیت برنهایم ، تکمیل کند. این تلاش حاصل چندانی نداشت .
تقریباً در همان زمان ، همکاری فروید و جوزف بروئر شروع شد. بروئر سال ها در تلاش درمان بیماری جوانی به نام ( آنا اُ ) بود که هیستری داشت . اگرچه درمان آنا فراز و نشیب های زیادی داشت اما منجر به یک رشته پیشرفت های نظری شد که سالیان سال بر روان درمانی تأثیر گذاشت. از آنجاییکه بروئر با فروید در مورد آنا مشورت های مفصلی می کرد و مشاهده ای اتفاقی بروئر را به کشف مهمی رساند. فروید که خیلی به هیستری علاقه مند شده بود هنگامی که به پاریس نزد شارکو رفت ، این کشفیات را به شارکو اطلاع داد اما شارکو به طرح نخست فروید علاقه ای نشان نداد. در سال 1895 بروئر و فروید توانستند کتاب مطالعاتی درباره ی هیستری را منتشر کنند که از این کتاب دانش روان کاوی پیدار شد.
فروید از آن تکنیک برای معالجه بیمارانش استفاده می کرد و به نحو شگفت آوری مشاهده کرد که آسیب اولیه که منجر به شکل گیری نشانگرهای روان رنجوری شده با جنسیت ارتباط دارد. بروئر با این کشف با شک و تردید برخورد کرد و اما رابطه فروید و بروئر به دلایل زیادی تیره و تار شد که به جدایی نهایی انجامید.
دوست و همکار نزدیک فروید، بروئر، او را با ویلهلم فلیس (پزشک برلینی که برای شرکت در یک کنفرانس پزشکی به وین آمده بود)، آشنا کرد. او با نگاهی فیزیولوژیکی بسیار بیشتر از بروئر برای مسئله جنسی اهمیت قائل بود. بتدریج رابطه ژرف و صمیمانه ای بین این دو ایجاد شد.
آنها در طی مکاتبات خود تبادل آراء بسیاری با هم داشتند. نامه های فروید به فلیس (که گردآوری شده) مهمترین منبع برای درک پیدایش و رشد روانکاوی در مراحل نخستین آن است.
فلیس مشاور و دوستی نافع برای فروید بود و نقشی بسزا در بالندگی اندیشه های او داشت، با این وجود در سال 1900 این پیوند دوستی چندین ساله در پی خودپایی روزافزون فروید و انتقادات فلیس از روش او (و همچنین برخی از عقاید عجیب فلیس) از هم گسست.
واکنش نامساعد جامعه پزشکی به سخنرانی فروید درباره ی تجاربش در پاریس به او صدمه زد. رییس سابقش ، می نرت، ورود او را به آزمایشگاه کالبدشناسی مغز منع کرد و مقاله ای نوشت که در آن شدیداً با فروید مخالفت کرده و در بیمارستان عمومی ، پروفسور فرانتس شولتز، که همچنین مافوق او محسوب می شد ، از ارائه ی مطالب مورد نیازش برای تدریس خودداری کرد. هرگاه فروید در کشفیات بالینی خود که به نظر می رسید به شدت با قوانین عقل سلیم و شعور متعارف در تضاد است ، پیشرفت می کرد شنوندگانش یکه می خوردند.این شایعه سر زبان ها افتاد که فروید جزئیات جنسی بیمارانش را کندو کاو می کند و این امر موجب وحشت بیماران شده بود ، به این معنی که بیماران کمتری به او مراجعه می کردند. در آن دوره فروید مجبور بود دوره ی انزوای دردناکی را از سر بگذراند و نگرانی های جدی مالی به تحمل ناپذیرترین تنش های درونی افزوده شد.
به هر حال در آن سال ها ، فروید توانست یکی از بزرگ ترین کشفیات خود را انجام دهد : عقده اُدیپ
عقده اُدیپ در نظریه روان‌کاوی به تمایل حسی، عاطفی پسربچه برای ارتباط با مادرش گفته می‌شود که حسی از رقابت با پدر را پدیدمی‌آورد. این مفهوم، نخستین بار، توسط زیگموند فروید، در کتاب تفسیر خواب‌ها
توضیح داده شد.
بر اساس نظریهی فروید، پسران در ابتدا مادرشان را موضوع عشق می‌دانند؛ اما به تدریج، پی می‌برند که او موضوع عشق پدرشان نیز هست؛ بدین ترتیب، پدر در تصاحب مادر، به رقیب پسر، بدل می‌شود و پسر واهمه دارد که پدر، قضیب او را قطع کند. پس، پسر با چشم‌پوشی از مادر به عنوان موضوع عشق، و همانندسازی خود با پدر، از این تنگنا می‌رهد. او به جبران چشم‌پوشی از مادر، در آینده، قادر خواهد بود که زنان دیگر را در مقام موضوع عشق برگزیند.
فروید، معتقد بود که این مرحله عقده اُدیپ در رشد کودکان بین ۳ تا ۵ سال چیزی طبیعی است و پایان آن زمانی است که کودک هویتش را با والد از جنس خودش شناسایی کرده و امیال جنسی‌اش را سرکوب می‌کند؛ این فرایند در نظریه فروید باعث تشکیل فراخود می‌شود.
در سال های 1896 تا 1900 فروید توانست کتابش را با عنوان تعبیر خواب انتشار دهد. فروید به این دلیل به مسئله ی خواب پرداخته بود که بیمارانش بارها درباره ی خواب های خود با او صحبت کرده بودند و پیوند مستقیمی بین خواب ها و نشانگرها وجود داشت ، در این جریان بود که فروید خواب های خویش را نیز مطالعه کرد.
فروید به تدریج هیپنوتیزم را کنار گذاشت و با این باور که بیمار هر آنچه را که از نظر آسیب شناختی مهم است نگاهداشته و فقط باید (با تلقین) او را واداشت که آنچه را لازم است به یاد آورد، روشی را ابداع کرد که در آن با دستش بر پیشانی بیماری که دراز کشیده است فشار می آورد تا او هر خاطره ای را که به ذهنش می آمد، بیان کند. فروید بعدها این شیوه را هم رها کرد و روش تداعی آزاد را به کار گرفت. در تداعی آزاد بیمار آگاه است ولی تشویق می شود فرآیندهای اندیشه ی خود را کنترل نکند و اجازه می دهد بدون نقد همراه با جریان افکارش پیش برود و از او خواسته می شود تا هر چیزی را که در ذهنش می گذرد ، تا حد امکان بدون هیچ سانسوری به پزشک بگوید.
در سال 1896 فروید برای اولین بار از اصطلاح روانکاوی برای توصیف روش جدید خود استفاده کرد.
« تطبیق وسیع روانکاوی با فلسفه شوپنهاور که نه تنها از تقدم عواطف و اهمیت قاطع میل جنسی دفاع کرده، بلکه قدمی فراتر نهاده و مکانیسم واپس زدگی را حدس زده است، دلیل این است که من قبلا به نظرات او واقف بوده ام. من خیلی دیروقت به مطالعه آثار شوپنهاور پرداختم. از مطالعه آثار نیچه، فیلسوف دیگری که حدسیات و نظریاتش به طور شگفت انگیزی با نتایجی که روانکاوی با تحمیل رنج و مشقت زیاد کسب کرده است وفق می دهد، نیز به همین دلیل خودداری کرده ام. برای من موضوع تقدم و تأخر آنقدر مهم نبود، بلکه آنچه بیشتر اهمیت داشت این بود که نمی خواستم چیزی را بدون ملاحظه و تجربه شخصی بپذیرم.»
پدر فروید (در سن 81 سالگی) درگذشت. در سال 1897 فروید مدتی پس از درگذشت پدرش، دوره ای از آشفتگی شدید درونی را تجربه کرد. (تا توانست بر دوگانگی احساساتش از مرگ پدر غلبه کند.)
او که شماری از مشکلات رنجوری را تجربه کرده بود، وضعیت خود را به عنوان نوروز اضطرابی تشخیص داد و شروع به روانکاوی خود نمود. فروید بخاطر دشواری ایفای نقش بیمار و درمانگر به طور همزمان، نمی توانست با روش تداعی آزاد خودش را روانکاوی کند، بنابراین رویاهای خود را مورد تحلیل قرار داد.
خودکاوی فروید تقریبا دو سال طول کشید. این خودکاوی، علاوه بر بهبود زندگی شخصی فروید به او امکان داد تا به میل جنسی در دوره کودکی ( و عقده ادیپ) و نقش بسیار مهم تجارب جنسی (سرکوب شده) در (علائم) روان رنجوی و معنای رویاها پی ببرد.
تحلیل شخصی فروید در تکامل روانکاوی بسیار با اهمیت و شالوده اصلی کتاب «تعبیر خواب» است. این کتاب نظریه روانکاوی را به صورت پدیده ای نو به دنیا معرفی کرد و نخستین طرح نو، جامع و مستدل انسان نگری (روانکاوانه) را پیش نهاد. فروید این اثر را کار عمده خود معرفی می کند.
در زمان نسبتاً کوتاهی ، میان سال های 1901 تا 1905 ، با انتشار چند اثر دوران ساز فروید مانند : بخش هایی از تحلیل یک مورد حمله ی هیستری ، آسیب شناسی زندگی روزمره ، سه مقاله درباره ی نظریه ی جنسیت روبرو هستیم . در ابتدای قرن بیستم ، انزوای فروید رفته رفته کم تر شد. او سرانجام در مارس سال 1902 به مقام پروفسور افتخاری وین ارتقا یافت و از آن زمان به بعد با عنوان «پروفسور فروید» نامیده شد که هم از جهت نمادین و هم کار علمی برای او اهمیت داشت.

زیگموند فروید بنیانگذار دانش روانکاوی

او در همان سال انجمن روانشناسی چهارشنبه را تأسیس کرد. این انجمن گروهی از طرفداران روانکاوی بودند که هر چهارشنبه در خانه فروید جمع می شدند تا درباره عقایدش با او بحث و تبادل نظر کنند.
این گروه کوچک بتدریج توسعه یافت تا سرانجام (در سال 1908) تبدیل به انجمن روانکاوی وین شد.
در سال 1906 یکی از شخصیت های مهمی که به گروه فروید پیوست، یونگ روانشناس برجسته سویسی بود.
بیشتر طرفداران فروید تا آن زمان وینی و یهودی بودند، از این رو، پیوستن یونگ به جنبش روانکاوی بسیار با اهمیت بود. (در غیر اینصورت ممکن بود گرایش یهود ستیزی مانع پیشرفت روانکاوی شود.)
یونگ در ابتدا پیرو مکتب فروید و دوست بسیار نزدیک او بود، آن قدر که فروید قصد داشت یونگ را جانشین خود در روانکاوی کند. اما بعدها رابطه شان بی مهر و راهشان از یکدیگر جدا شد.
در ماه مه سال 1908 ، روز تولد فروید ، دو بازدیدکننده از دنیای انگلیسی زبان نزد او آمدند: آبراهام آ. بریل ، نماینده ی موفق روان کاوی در ایالات متحده و از لندن ارنست جونز ، که یکی از مهم ترین روانکاوان شد و بسیاری از مقالاتش را به روان کاوی اختصاص داد و زندگی نامه ی سه جلدی فروید را نوشت . جونز پس از اشغال اتریش در سال 1938 فوراً به وین رفت تا ترتیب مهاجرت خانواده ی فروید را بدهد و با دولت انگلستان گفتگو کرد تا به آن ها اجازه ی اقامت در آن کشور را بدهد.
در ماه سپتامبرسال 1909، استنلی هال رئیس دانشگاه کلارک (واقع در ماساچوست) از فروید دعوت کرد تا در مراسم جشن بیستمین سالگرد تأسیس دانشگاه سخنرانی کند. او به همراه یونگ و ساندور فرنچزی به ایالات متحده امریکا رفت و یک رشته سخنرانی درباره روانکاوی ایراد کرد.
سخنرانی در دانشگاه کلارک، به عنوان اولین شناسایی رسمی محافل روان شناسی علمی از فروید، بسیار حائز اهمیت است.
او در این باره می نویسد :
«هنگامی که من از پله های ماساچوست بالا می رفتم تا در آنجا پنج سخنرانی خود را درباره روانکاوی ایراد کنم بخود می گفتم : «آیا خواب می بینم». از این پس دیگر روانکاوی زاده ی تخیلات هذیانی نبود، بلکه رشته گرانبهایی از واقعیت به شمار می آمد، و پس از بازگشت ما روانکاوی آن زمینه مساعد را در آمریکا از دست نداد، محبوبیت کم نظیری در میان مردم بدست آورد و بسیاری از روان پزشکان رسمی آن را به عنوان یک قسمت مهم از تعلیمات پزشکی پذیرفتند.»
« بی شک اقامت کوتاه من در امریکا باعث شد که بیش از پیش قدر خود را بدانم، زیرا در اروپا افکار عمومی مرا محکوم کرده بود و حال آنکه در این دنیای نو، برجسته ترین دانشمندان از من با آغوش باز استقبال می کردند و مرا هم طراز خود می شمردند.»
با وجودی که از فروید به خوبی استقبال شد، مورد احترام قرار گرفت و دکترای افتخاری دریافت کرد، ولی با برداشت نامطبوعی امریکا را ترک کرد و هرگز به آنجا باز نگشت.
در سال 1910 انجمن بین المللی روانکاوی در دومین کنگره روانکاوی که در نورونبرگ تشکیل شد، به سرپرستی یونگ تأسیس گردید.
در سال های 1911تا 1914 اندکی بعد از تشکیل انجمن بین المللی روانکاوی، گسست هایی در جنبش روانکاوی ایجاد شد و اختلافات درونی در مکتب جدید همچون دیگر شکل های فعالیت جمعی بروز کرد. شاگردان و همکاران فروید محفل او را ترک کرده و مکتبی از آن خود پایه گذاری می کردند.
آلفرد آدلر (که مخالف نظریه جنسی بود و انگیزش انسان را به عنوان کششی برای قدرت تلقی می کرد و در «روان شناسی فردی» خود بر یگانگی شخصیت و عوامل اجتماعی تأکید داشت)، در سال 1911 از ریاست انجمن روانکاوی وین استعفا داد و از گروه فروید جدا شد.
یونگ نیز مسیر متفاوتی را در پیش گرفت و در سال 1914 از ریاست انجمن بین المللی روانکاوی استعفا کرد. او درباره موضوع ذهن ناخودآگاه و اهمیت میل جنسی با فروید مخالفت کرد و «روانشناسی تحلیلی» خود را به وجود آورد.
از این جدایی ها و مخالفت های سرسختانه بیم آن می رفت که گسترش روانکاوی ازتداوم باز ایستد، اما دیری نگذشت که گذرا بودن خسران ناشی از این گسستگی معلوم شد. موفقیت کوتاه مدت آنان را به آسانی می توان توضیح داد : توده مردم حاضر بودند برای رهایی از فشار مقتضیات روانکاوی، هر راهی را که در برابرشان گشوده شود دنبال کنند.
فروید درباره ایجاد این دو جنبش انشعابی (در روانکاوی)، چنین می نویسد :
« این دو نهضت در آغاز خیلی خطرناک به نظر می آمدند و عده زیادی طرفدار پیدا کرده بودند. ولی این موفقیت زاده مایه علمی خود آنها نبود، بلکه از آنجا ناشی می شد که آنها از نظر عوام فریبی بی آنکه برای خود روانکاوی را نفی کنند نتایج ملاحظات آن را که برای عامه زننده و ناخوشایند بود کنار می گذاشتند، یونگ کوشش کرد بدون در نظر گرفتن تاریخچه زندگی بیماران درمان تحلیل را به صورت انتزاعی و جدا از شخصیت مریض درآورد و به این وسیله امیدوار بود که خود را از قید شناسایی میل جنسی در کودک، عقده ادیپ و لزوم تحلیل روانی کودکان برهاند.
آدلر خیلی بیش از یونگ از قافله پرت شد و اصولا اهمیت میل جنسی را دربست رد کرد و تمامی خصویات روانی، خلق و خو و بیماری های روحی را منحصرا به اراده قدرت نمایی افراد بشر و نیاز آنان به جبران حقارت ذاتی خود نسبت داد و بدین گونه همه کشفیات روانکاوی را به دور ریخت. با این وصف آنچه را که او به دور ریخته بود دوباره از راه دیگری وارد دستگاه من درآوردی او شد و «اعتراض نرها» ی او چیزی جز همان واپس زدگی نیست که به ناحق جنبه ی جنسی بخود گرفته است. انتقاداتی که علیه این دو «کافر» به عمل آمد بسیار ملایم بود. من به سهم خود هرچه کوشیدم که آدلر و یونگ نام نظریات خود را «روانکاوی» نگذارند نتیجه ای نگرفتم. اکنون پس از ده سال می توان نتیجه گرفت که این هر دو جریان از کنار روانکاوی گذشته اند بی آنکه بتوانند به آن دست یابند.»
در سال 1911 ، لوآندرئاس -سالومه تصمیم گرفت که روانکاو شود و این رویداد را می توان در جهت تغییری مطلوب به نفع روان کاوی تلقی کرد . او در آن زمان یکی از معروف ترین زنان نویسنده در زبان آلمانی شمرده می شد . او تنها زنی بود که توانست برای مدتی نظر فریدریش نیچه را به خود جلب کند . هنگامی که نیچه معروف شد ، همین به تنهایی نامش را بر سر زبان ها انداخت، چنانچه رابطه ی طولانی اش با شاعر اتریشی ، راینر ماریا ریلکه در این شهرت نیز نقش داشت.او در پنجاه سالگی به وین رفت و شاگرد فروید شد و تا اواخر عمرش به روان کاوی پرداخت . دوستی اش تا پایان مرگ پابرجا باقی ماند.
به نظر می رسید همه چیز در زندگی فروید بر وفق مراد است. فروید از همسرش و خواهر همسرش ، مینا برنیز ، که دیگر مدت های طولانی به عضو دائمی خانواده تبدیل شده و پس از مرگ نامزدش ایگناتس شونبرگ در سال 1896 مجرد باقی مانده بود ، با مهربانی مراقبت می کرد. با این حال مورخان مدت ها حدس می زدند فروید بعد ها با خواهرزن خود مینا برنیز هم رابطه داشته است.
ساعتهاى طولانى كار فرويد مانع مى شد كه وقت زيادى را با همسر و فرزندانش ( كه شش تن بودند ) بگذراند . او همچنين تعطيلات را به تنهايى يا با خواهر زنش مينا مى گذراند ، زيرا مارتا قادر نبود در پياده روى و گردشى كه فرويد براى خود ترتيب مى داد او را همراهى كند.
با شروع جنگ جهانی اول امیدهای فروید به آینده ای بی دغدغه به فوریت به باد رفت. گروه کارگران عضو انجمن روان کاوی از هم پاشیده شد و تماس با روانکاوان خارجی ناگهان قطع گردید، بسیاری از همکاران فروید به سربازی فرا خوانده شدند و سه پسر او نیز به خدمت فراخوانده شدند ؛ دو پسر در خط مقدم جبهه می جنگیدند و بزرگ ترین پسرش برای مدت طولانی مفقود بود تا معلوم شد که اسیر ایتالیایی ها شده است. اوضاع و احوال فروید نیز دچار چرخش بسیار نامطلوبی شده بود.
در ماه ژانویه سال 1920 ، سوفی (دختر فروید) در سن ۲۷ سالگی در اثر ابتلا به آنفولانزای شدید درگذشت. سوفی هفت سال پیش از آن ازدواج کرده بود . از آن موقع به هامبورگ نقل مکان کرده و مادر دو کودک بود.
در ژوئیه ی سال 1920 ، فروید کتاب خود را با عنوان فراسوی اصل لذت به پایان رساند . او در این کتاب بنیادهای بیولوژیک روان کاوی جسورانه ترین ساختارها را بر مبنای آن بنا کرد : غریزه ی مرگ و وسواس تکرار. در ماه مارس همان سال ، کتاب روان شناسی گروهی و تحلیل من () را به رشته ی تحریر درآورد. در اینجا فروید بنیادهای روان شناسی فرایندهای اجتماعی را با نمایش چگونگی واکنش ساختارهای روانی فرد در شرایطی که بخشی از یک جمع می شود ، نشان داد. با این همه می توان اوج این دوره خلاقانه را کتاب من و نهاد دانست.
فروید بار دیگر با ضایعه ای دردناک روبرو شد. پسر کوچک تر دخترش، پس از مرگ مادر ، تحت مراقبت بزرگ ترین دختر فروید، ماتیلده قرار گرفت. او در وین زندگی می کرد و از اینرو فروید با نوه اش بسیار نزدیک شد و عمیقاً به او دلبستگی پیدا کرد، ناگهان بیمار شد و بعد معلوم شد که کودک از یک سل ریوی علاج ناپذیر خواهد مرد . فروید هرگز نتوانست بر این ضایعه غلبه کند.
در ماه فوریه سال 1923 ، اولین علائم سرطان سقف دهان در فروید تشخیص داده شد.
او در ناحیه سقف دهان غده هایی سرطانی داشت که تا پایان عمر به ناچار متحمل بیش از 30 عمل جراحی شد. در طول این مدت او این درد را با متانت تحمل کرد و هیچ گاه از کار و فعالیت دست نکشید.
به نقل از زندگی نامه نویس او اِرنِست جونز فروید معمولاً روزانه 20 عدد سیگار برگ می کشید و بعد از تشخیص بیماری اش همچنان به کشیدن سیگار ادامه داد!
فروید به عضو افتخاری انجمن سلطنتی برگزیده شد که پس از جایزه نوبل بالاترین افتخاری بود که دانشمندی می توانست دریافت کند. در قرن بیستم دو شخصیت برجسته ، توماس مان و آلبرت اینشتین ، اهمیت دستاوردهای فروید را به رسمیت شناختند.
در سال 1930 ، افتخار غیره منتظره ی دیگری نصیب فروید شد. شهر فرانکفورت جایزه ی گوته را به او اعطا کرد. او به دلیل بیماری اش شخصاً نمی توانست جایزه را دریافت کند ؛ در نتیجه دخترش ،آنا، نطق او را در خانه ی گوته خواند و نماینده ی پدرش بود. مادر فروید درگذشت . فروید به فرانچزی چنین نوشت : تا زمانی که مادرم زنده بود آزاد نبودم بمیرم ، اما اکنون آزادم . به این گونه ، مادرش پل پیوند او با زندگی بود و مرگش می توانست راه را برای مرگ او بگشاید.
دختر فروید نیز صاحب عقیده و اثرگذار بود . آنا فروید کارش را با تاثیر از نظریه های پدرش آغاز کرد. او صرفاً زیر سایه ی مستدام پدر زندگی نمی کرد و در کمک به علم روان شناسی سهم مهم خودش را داشت. او بنیان گذار روان کاوی کودک بود و مکانیسم های دفاعیِ خود (ایگو) را در کتاب خود با عنوان «خودآگاهی و مکانیسم های دفاعی» (1936) خلاصه کرد.

زیگموند فروید بنیانگذار دانش روانکاوی

فروید همچنین در واپسین سال های زندگیش ، به ویژه در کتابش با عنوان تمدن و ناخرسندی هایش به موضوع مورد علاقه ی دوران جوانی اش بازگشت . سرانجام در پایان زندگیش خود را وقف پروژه ی جسورانه کاربرد دیدگاه های روانکاوانه در تاریخ مردم یهود کرد. او در کتاب توتم و تابو تحلیلی مفصل از اشکال ابتدایی زندگی مذهبی اقوام بدوی کرده و کوشید تا خاستگاه احساس گناه را کشف کند.
فروید در اثر دیگرش با عنوان موسی و یکتاپرستی کوشید تا توجه را به یکی از ویژگی های مردمش جلب کند . این واقعیت که قوم یهود نخستین قومی بوده که دینی همواره یکتاپرستی را حفظ کرده است ، البته این کتاب را بسیاری از متخصصان رد کردند.
به رغم دستاوردهای فراوان فروید ، در سراسر جهان که به رسمیت شناخته شده بود ، محافل رسمی در وین خارج از گروه شاگردان او ، تا به آخر به فروید روی خوش نشان نمی دادند.
در سال 1933، اوضاع در آلمان متفاوت شد،از آنجاییکه که فروید بنیانگذار روان کاوی یهودی و دکترین آن انقلابی بود ، روان کاوی در لیست سیاه قرار گرفت. پس از به قدرت رسیدن هیتلر و مبارزه خشن حزب نازی برای ریشه کن ساختن روانکاوی، در ماه مه کتاب های فروید در برابر ازدحام مردم برلین به آتش کشیده شد و با رشد فزاینده ی تهدید اتریش توسط نازی ، فروید و خانواده اش عملاً در خطر قرار گرفتند.
اظهار نظر فروید درباره ی این رویداد :
«چقدر داریم پیشرفت می کنیم! اگر در قرون وسطی می زیستم خودم را می سوزاندند، امروز به سوزاندن کتاب هایم قناعت می کنند.»
در ماه مارس 1938 ، نیروهای گشتاپو به خانه فروید آمدند و پس از جست و جوی کامل خانه آنا فروید را با خود بردند ، هنگامی که آنا در همان روز برگشت ، فروید با مهاجرت موافقت کرد و مجبور به ترک کشورش شد.
او به یاری همکاری های بین المللی (به سبب دخالت سفیر آمریکا در فرانسه) توانست سرانجام (در ماه ژوئن) وین را به همراه همسر و دخترش آنا ترک کند و روزهای پایایی عمرش را در انگلستان بگذراند.
فروید در انگلستان به خوبی مورد استقبال قرار گرفت.
در سال 1939، واپسین سال های زندگی فروید بسیار سخت بود. عمل های جراحی خطرناک، آزارهای نژادی، جنگ جهانی و ظهور نازیسم سبب درد و رنج بسیار او شد.
فروید (مردی که از لحاظ جسمی و روحی رنج کشیده بود)، در بستر بیماری از پزشک خود درخواست اتانازی کرد و با تزریق دوز بالای مورفین، در 23 سپتامبر (سه هفته بعد از اغاز جنگ جهانی دوم) چشم از جهان فروبست.
سه روز پس از مرگ فروید، به خواست خودش جسدش در شمال لندن سوزانده شد. سخنرانی مراسم تشییع جنازه توسط ارنست جونز و نویسنده ی اتریشی، اشتفان تسوایگ ایراد شد سپس خاکستر فروید به پایه‌ای که توسط پسرش ارنست برای گلدان عتیقه‌ای که فروید از پرنس بناپارت دریافت کرده بود و آن را سال‌ها در اتاق مطالعه خود در وین داشت طراحی شده بود تبدیل شد. پس از اینکه همسر فروید در سال ۱۹۵۱ مرد خاکستر او هم در این گلدان گذاشته شد.
آثار فروید نه تنها از لحاظ گستره ی موضوع بلکه از جنبه ی ژرفای ادراک و زیبایی زبانی شایان تقلید است. فروید در شهرستان به دنیا آمد و در پایتخت کشور به مدرسه و دانشگاه رفت. در جوانی به مقامی دانشگاهی دست یافت؛ شیوه ی زندگی او متعارف و وسواس گونه بود. هنگام طبابت برای نشانگرهایی که می یافت دنبال توضیح می گشت و برمبنای آن ها نظریه و روش جدیدی را خلق کرد که شاخه ی جدیدی از علم از آن برآمد.
فروید روش گفتاردرمانی را باب کرد ، اگرچه نظریه های فروید معمولاً از سوی روان درمانگران امروزی صریح و آشکار مورد انتقاد قرار گرفته و رد می شوند، بسیاری از روان کاوان تا حدودی از روش های این روان درمانگر معروف استفاده می کنند. گفتاردرمانی نقش بسیار مهمی در درمان روان کاوانه ایفا می کند و به بخش مهمی از تکنیک های درمانی مختلف تبدیل شده است. درمانگر با استفاده از گفتاردرمانی در جستجوی الگو ها یا رویداد های مهمی است که ممکن ست در مشکلات کنونی مراجع نقش داشته باشند.



نمایش دیدگاه ها (0 دیدگاه)

دیدگاه خود را ثبت کنید:

انتخاب تصویر ویرایش حذف
توجه! حداکثر حجم مجاز برای تصویر 500 کیلوبایت می باشد.


دسته بندی مطالب خوش آموز