Bill picks up the telephone and calls the doctor. He tells
the doctor about John Philips. ‘I think he’s ill. He’s very
tired and doesn’t talk. He doesn’t know who he is. Can
you come quickly?’
the doctor lives about two hundred kilometers away.
He must fly a plane to visit bill. ‘I’m coming now,’ he says.
‘looks out for me in half an hour.’

بیل تلفن را برداشته و با دکتر تماس می گیرد. او در مورد جان فیلیپس به دکتر می گوید. من فکر می کنم او بیمار است. او بسیار خسته است و صحبت نمی کند. او نمی داند کیست. می توانید سریع بیایید؟
دکتر حدود دویست کیلومتر دورتر زندگی می کند او باید برای دیدن بیل با هواپیما پرواز کند. او می گوید: الان به راه میفتم(الان می آیم). نیم ساعت دیگر آنجام.