داستان صیغه ی اجباری

داستان صیغه ی اجباری

قسمت اول :
نمی دونم از کجا شروع کنم ما توی خانواده ی چهار نفره مون احساس خوشبختی می کردیم تا اینکه اون اتفاق افتاد اتفاقی ک زندگی همه مون رو تغییر داد خوب یادمه یه روز بارونی بود داشتم از دانشگاه بر می گشتم که گوشیم زنگ خورد اولش خواستم بی خیالش بشم با خودم گفتم بارون و قدم زدن رو عشقع ولی مگ طرف ول می کرد گوشیم انقد زنگ خورد ک کلافه ام کرد عصبانی برش داشتم
-بله؟
-سلام خانوم من از بیمارستان ... تماس می گیرم شما این شماره رو می شناسید؟0912...
-بله شماره ی پدرم هست اتفاقی افتاده؟
-یه آقایی رو دو ساعت پیش آوردن اینجا ...
دیگ صداشو نمی شنیدم سریع خودمو رسوندم بیمارستان وفتی رسیدم دبگ بابا تموم کرده بود دیر رسیدم خیلی دیر
با تکونای دستی جلوی چشمام از گذشته اومدم بیرون
-حواست کجاست خانوم سعیدی من دارم با شما حرف می زنم مطئنم یه کلمه از حرفام رو متوجه نشدی
-چرا متوجه شدم ولی آخه
-آخه نداره یه دیدار ساده اس تو فقط برو
-می رم اما اگ بحث خواستگاری باشه ، شما ک منو می شناسید ، چشامو می بندم دهنمو وا می کنم
-نه دختر گلم بحث خواستگاری نیست این پسر دوستم سروانه کارش هم با تو امر خیر نیست
-با اینکه نمی دونم با من چی کار داره ولی به خاطر شما چشم می رم با من کاری ندارید؟
-نه دخترم برو سر کارت
از اتاقش میام بیرون و میرم سمت اتاق مشترکم با آقای یوسفی
رو صندلی می شینم و به حرفای آقای پناهی فکر می کنم
خیلی مدیونشم خیلی ، بعد از بابا برام پدری کرده و این اولین درخواستش از منه ولی اصلا حس خوبی برای رفتن پیش این سروانه رو ندارم یادمه وقتی یه سال پیش یکی از همکارام ازم خواستگاری کرد چنان عصبانی شدم ک با فن کاراته ام یارو رو راهی بیمارستان کردم آخرش هم با پا در میونی آقای پناهی راضی شد ازم شکایت نکنه ، اصلا دست خودم نیس یهو خیلی عصبی می شم
-باز ک رفتی تو هپروت توهم فانتزی
اهههههه باز صدای این بلند شد
-آقای یوسفی احترام خودتو نگه دار
-اهو با زمی خوای جوجه تیغی بشی؟
کار همیشه اشه متلک بار من کردن اما منم اگ حرف نزنم فک می کنم لالم
-مگ جوجه تیغی تر از تو پیدا میشه آقای دماغ خرطمی؟
خورد دم نزد آخییییییییش دلم خنک شد تا این باشه کرکره اشو بکشه پایین
چشمم افتاد به ساعتم اوه اوه پنجه که سریع وسایلامو جمع کردم و زدم بیرون پیش به سوی خونه ای کاش یه ماشین داشتم ک وقتم سر این اتوبوس و اون اتوبوس تلف نمی شد پووووف آره دیگ آرزو بر جوانان عیب نیست خل شدم رفت هااااا خودم میگم خودمم جواب می دم بالاخره بعد یه ساعت رسیدم دم خونه هنوز کلید ننداخته بود که صدای داد و بیداد مردونه ای از خونه مون بلند شد ...
این داستان ادامه دارد ...

۱۳۹۷/۰۶/۰۸

آموزش آفیس/ویندوز/شبکه/...

آموزش آفیس/ویندوز/شبکه/...

آموزش آفیس/ویندوز/شبکه/...

آموزش برنامه نویسی

حسابداری

ریاضی و فیزیک

زبان

سایر آموزشها

خوش آموز درخت تو گر بار دانش بگیرد، به زیر آوری چرخ نیلوفری را