خوش آموز درخت تو گر بار دانش بگیرد، به زیر آوری چرخ نیلوفری را


book 4000 essential english words 1 - Unit 30 - Story & reading comprehension

book 4000 essential english words 1 - Unit 30 - Story & reading comprehension
در این درس به ترجمه داستان Unit 30 خواهیم پرداخت و پس از آن باید به سئوالات درک مطلب این داستان پاسخ دهید و در آخر جواب های خود را با پاسخنامه مقایسه کنید.

نرم افزار سامانه مودیان راهکار




4000 essential english words

Cats and Secrets

گربه ها و رازها

In English, there is a common idiom “let the cat out of the bag.” It means to tell a secret. But where did this idiom start?

در انگلیسی اطصلاح رایجی وجود دارد: بگذار گربه از کیسه بیرون بیاید. یعنی گفتن راز. این اصطلاح از کجا شروع شد؟

It came from a section of England. Long ago, people there went from town to town to sell things like vegetables, clothes, and pigs. They had strong beliefs about honesty. They didn’t like lying. One day, a man went to the section’s center to sell things.

این از قسمتی از انگلیس امده است. مدت ها قبل، مردم آنجا از شهری به شهری می رفتند و چیزهایی مثل سبزیجات، لباس و خوک می فروختند. آنها به سدت به صداقت اعتقاد و باور داشتند. آنها از دروغ خوششان نمی آمد. روزی مردی برای فروش وسایلی به مرکز این قسمت رفت.

“I have a baby pig for sale! It won’t cost much,” he said. He held the animal above his head. His style was different from honest people’s style. He was a master of tricking people and lying.

او گفت: من یک بچه خوک برای فروختن دارم! قیمتش زیاد نیست. او حیوان را بالای سرش نگه داشته بود.روشش با روش مردم صداق فرق می کرد. او استاد فریب مردم و دروغ بود.

A woman named Beth scanned his pig. He offered her the pig for one gold coin. That was a very small amount. Beth gave him the coin. He put it in his pocket. He walked ahead of Beth to get the pig.

زنی به نام بث خوک را به دقت نگاه کرد. او خوک را به زن به قسمت یک سکه طلا پیشنهاد داد. این قیمت خیلی پایین بود. بث سکه را به او داد. او سکه را جیبش گذاشت. او پیشاپیش بث راه می رفت تا خوک را بیاورد.

He gave her a closed bag and said, “Here’s your pig.” He then left very quickly.

او کیسه ای سر بسته به بث داد و گفت این خوک تو است و سریع رفت.

Beth looked at the bag’s surface. It was moving. She opened it to let the pig out. A cat was inside! “He tricked me! That isn't proper,” she said.

بث به کیسه نگاه کرد، تکان می خورد. او کیسه را باز کرد تا خوک بیرون بیاید. یک گربه داخلش بود. او گفت: او فریبم داد، این درست نیست.

Later, the man returned to trick more people. Beth saw him and the memory of the cat came back. She told her friends. They stopped him. But no one knew what to do next.

بعدا مرد برگشت تا مردم بیشتری را فریب دهد. بث او را دید و خاطره گربه یادش آمد. او به دوستانش گفت. آنها جلوی مرد را گرفتند ولی کسی نمیدانست بعدش چه باید کند.

Someone said, “We need an independent and fair person to decide that.” They went to the judge. Beth told him about the cat in the bag.

فردی گفت: ما به یک شخص مستقل و منصف برای تصمیم گیری در این مورد نیاز داریم. آنها یش قاضی رفتند. بث به او در مورد گربه داخل کیسه گفت.

The judge asked, “Is there evidence? Can you demonstrate how he did it?”

قاضی گفت: آیا مدرک داری؟ میتوانی نشان دهی که او چطور اینکار را کرد؟

“Look in his bag,” said Beth. She opened it and let a cat out of the bag. They learned the man’s secret, and he went to jail.
That’s how the idiom “let the cat out of the bag” came to mean to tell a secret.

بث گفت: کیسه اش را ببین. او کیسه را باز کرد و یک گربه از کیسه بیرون آورد. آنها راز مرد را دریافتند و او به زندان رفت.
به این ترتیب اصطلاح بگذار گربه از کیسه بیرون بیاید به معنی گفتن راز(بر ملا شدن راز) شد.

4000 essential english words
4000 essential english words

نمایش دیدگاه ها (1 دیدگاه)

دیدگاه خود را ثبت کنید:

انتخاب تصویر ویرایش حذف
توجه! حداکثر حجم مجاز برای تصویر 500 کیلوبایت می باشد.