خوش آموز درخت تو گر بار دانش بگیرد، به زیر آوری چرخ نیلوفری را


book 4000 essential english words 1 - Unit 29 - Story & reading comprehension

book 4000 essential english words 1 - Unit 29 - Story & reading comprehension
در این درس به ترجمه داستان Unit 29 خواهیم پرداخت و پس از آن باید به سئوالات درک مطلب این داستان پاسخ دهید و در آخر جواب های خود را با پاسخنامه مقایسه کنید.

نرم افزار سامانه مودیان راهکار




4000 essential english words

How the World Got Light

جهان چطور نورانی شد

The president of Darkland was a pig—a very bad pig. He was a pig of major importance. He was rich, and he had a lot of strength. But he was mean to all the animals in Darkland. He kept all of the world’s light in a bag. He preferred to keep the world cool and dark. He wanted to stop the progress of the city. The animals couldn’t work in the dark. He didn’t have any respect for them. “Light is too good for them,” he said. “Only I should have light.”

رئیس سرزمین تاریکی یک خوک بود- یک خوک خیلی بد. او خوکی بود که از اهمیت زیادی برخوردار بود. او ثروتمند بود و قدرت زیادی داشت.ولی نسبت به همه حیوانات سرزمین تاریکی بدجنس بود. او روشنایی کل جهان را در کیسه ای نگه می داشت. ترجیحش این بود که جهان را سرد و تاریک نگه دارد. او قصد داشت ترقی شهر متوقف کند. حیوانات نمی توانستند در تاریکی کار کنند. او هیچ احترامی برایشان قائل نبود. او می گفت: نور برای آنها خیلی خوب است فقط من باید نور داشته باشم.

But the animals needed light. So they decided to hold a competition. They wanted to find the smartest animal in Darkland. That animal had to steal light from the president. They advertised the competition everywhere. All the animals came.

ولی حیوانات نیاز به نور داشتند. پس تصمیم به برگزاری مسابقه ای گرفتند. آنها می خواستند باهوش ترین در سرزمین تاریکی را پیدا کنند. آن حیوان می بایست نور از رئیس می دزدید. در همه جا آنها تبلیغات مسابقه را کردند. همه حیوانات آمدند.

The animals all showed off their skills. The audience watched and then voted for the animal with the most knowledge. The winner was a tall bird named Raven.
They assigned him the job of getting light.

حیوانات همه مهارتهایشان را به معرض نمایش گذاشتند. حضار تماشا می کردند و به حیوان با بیشترین دانش رای می دادند. یک پرنده بلند به نام ریون پیروز شد. آنها کار گرفتن نور را به وی محول کردند.

The next morning, Raven ate breakfast and then left his home. “How will I gain light from the president?” thought Raven. He needed to trick the president somehow. Then, Raven had an idea. Raven could make his voice sound like anything!

صبح روز بعد، ریون صبحانه خورد و از خانه اش خارج شد. ریون فکر کرد: چطور می‌توانم نور را از رئیس بگیرم؟ او باید به نوعی رئیس را فریب دهد. پس فکری به ذهنش رسید. ریون می توانست صدایش را شبیه هر چیزی کند.

Raven walked up to the president’s door. He made the sound of a crying baby. He cried very loudly. Soon, the president opened the door.

ریوت تا جلوی در(خانه) رئیس رفت. او کودکی که گریه می کند را درآورد. رئیس در را باز کرد.

“Be quiet!” the president yelled. Right then, Raven quickly made his move. He flew by the pig and found the soft bag. He took it outside. The sun was inside the bag!

رئیس داد زد: ساکت شو. درست همان وقت، ریون سریعا حرکت کرد و او از کنار خوک پرواز کرد و کیسه نرم را آنجا پیدا کرد. او آن را بیرون برد. خورشید داخل کیسه بود!

Raven flew high and put the sun in the sky. The president was very mad. Raven tricked him! but the other animals were very happy. At last, they had light—all because of raven's thinking.

ریون پرواز کرد و خورشید را در آسمان گذاشت. رئیس خیلی عصبانی شد. ریون فریبش داد. ولی بقیه حیوانات خیلی خوشحال بودند. در آخر همه نور داشتند- همش به خاطر فکر ریون است.

4000 essential english words
4000 essential english words

نمایش دیدگاه ها (0 دیدگاه)

دیدگاه خود را ثبت کنید:

انتخاب تصویر ویرایش حذف
توجه! حداکثر حجم مجاز برای تصویر 500 کیلوبایت می باشد.