خوش آموز درخت تو گر بار دانش بگیرد، به زیر آوری چرخ نیلوفری را


book 4000 essential english words 1 - Unit 28 - Story & reading comprehension

book 4000 essential english words 1 - Unit 28 - Story & reading comprehension
در این درس به ترجمه داستان Unit 28 خواهیم پرداخت و پس از آن باید به سئوالات درک مطلب این داستان پاسخ دهید و در آخر جواب های خود را با پاسخنامه مقایسه کنید.

نرم افزار سامانه مودیان راهکار




4000 essential english words

The Party

مهمانی

Cody’s family moved to a new house. His dad got a new job as a professor.

خانواده کودی به یک خانه جدید نقل مکان کردند. پدرش یک شغل جدید به عنوان استاد دریافت کرده بود.

Cody liked his new town, but he missed his grandparents. For his birthday, Cody wanted to have a party. His dad said, “Yes, we could even have a band play!” On the day of the party, Cody woke up and rushed to get ready. He started to check his list of things to do. He was so excited! But then he noticed something terrible. There was snow on the ground and lots of it! “Dad!” he yelled. “How can the band play their instruments outside?”

کودی شهر جدیدش را دوست داشت ولی او دلش برای پدر و مادربزرگش تنگ شده بود. برای تولدش، کودی می خواست مهمانی بگیرد. پدرش گفت: بله، ما حتی می توانیم گروه موزیک هم داشته باشیم. روز مهمانی، کودی بیدار شد و برای آماده شدن عجله کرد. او فهرست کارهایش را بررسی کرد. او خیلی هیجان زده شده بود. ولی بعدش چیز وحشتناکی رخ داد. مقدار زیادی برف روی زمین بود. او داد زد، پدر، چطوری گروه موزیک بیرون نوازندگی کند؟


Dad said, “We’ll move the stage inside.” It barely fit within the garage because there were some boxes and garbage there. But when they finished, they got a call from the band. They did not want to come in the snow storm.

پدر گفت: صحنه نمایش را به داخل منتقل می کنیم. به زور داخل گاراژ جا می شد چون آنجا جعبه ها و آشغال وجود داشت. ولی وقتی کارشان تمام شد، آنها تماسی از باند دریافت کردند. آنها نمی خواستند در توفان برف بیایند.

Dad said, “Let’s get someone to perform magic.” But no one would come because of the snow.

پدر گفت: بیا کسی را جاد می کند پیدا کنیم. ولی هیچ کسی بخاطر برف نمی آمد.


Finally, Dad said, “Cody, there’s too much snow. We need to cancel the party.”
“Yes, sir,” Cody said sadly. “It’s going to be a boring birthday,” he predicted.

در آخر، پدر گفت: کودی برف زیادی آمده و ما مجبوریم مهمانی را لغو کنیم. کودی با ناراحتی گفت بله پدر. او پیش بینی کرده بود که تولد خسته کننده ای می شود.

Cody wanted to share his birthday with someone. He wanted to be at his old home. He wanted to see his grandparents.

کودی می خواست تولدش را با کسی سهیم شود. او می خواست در خانه قدیمی اش باشد. او می خواست پدر و مادربزرگش را ببیند.

But then something got his attention. He noticed a car in the driveway. His grandparents owned a car like that! Cody was right. His grandparents came for his birthday! “Happy birthday, Cody! We’re sorry we are late. But there was so much snow. It made us go off schedule. We tried to leave a message to tell you.” Cody told them what happened. “I’m sorry,” said Grandpa.

ولی بعدش چیزی توجهش را جلب کرد. او متوجه ماشینی در راه ورودی شان شد. پدربزرگ و مادربزرگش ماشینی مثل آن را داشتند. حق با کودی بود.پدربزرگ و مادربزرگش برای تولدش آمده بودند! "تولدت مبارک ، کودی! متأسفیم که دیر رسیدیم اما برف خیلی زیاد بود. این باعث شد که ما از برنامه خارج شویم. ما سعی کردیم پیامی برایت بگذاریم. کودی بهشان گفت: چه اتفاقی رخ داده است. پدربزرگ گفت: متاسفم.

“I was sad,” Cody said. “But I’m not anymore. I’m so happy to see you.” Dad brought out Cody’s birthday treat. It was his favorite type, a sundae with whipped cream on top. Then Cody told his grandparents about the new town. It was his best birthday ever.

کودی گفت من ناراحت بودم. ولی دیگه نیستم. از دیدنتان خویلی خوشحالم. پدر کیک تولد کودی را بیرون آورد. این نوع(کیک) مورد علاقه کودی بود. یک ساندا با خامه بالای آن. بعدش کودی درباره شهر جدید با پد و مادربزرگش صحبت کرد. این بهترین تولد او بود.

4000 essential english words
4000 essential english words

نمایش دیدگاه ها (0 دیدگاه)

دیدگاه خود را ثبت کنید:

انتخاب تصویر ویرایش حذف
توجه! حداکثر حجم مجاز برای تصویر 500 کیلوبایت می باشد.