خوش آموز درخت تو گر بار دانش بگیرد، به زیر آوری چرخ نیلوفری را


book 4000 essential english words 1 - Unit 22 - Word List & Exercise

book 4000 essential english words 1 - Unit 22 - Word List & Exercise
در این مطلب، ترجمه لغات Unit 22 را خواهید دید و پس از مشاهده لغات، به سراغ سوالات تمرینی این Unit رفته و بدان ها پاسخ دهید و در آخر جوابهای خودتان را با پاسخ نامه انتهای مطلب مقایسه کنید.

نرم افزار سامانه مودیان راهکار




4000 essential english words

actual
Actual means that something is real or true.
-►This is the actual sword that the King owned, not a fake one.

واقعی
به معنی حقیقت داشتن یا درست بودن است.
این شمسری واقعی بود که پادشاه داشتش، نه شمشیر قلابی.

amaze
To amaze someone is to surprise them very much.
-►The news in the paper amazed Jack.

متحیر کردن، مبهوت کردن
مبهوت کردن کسی یعنی او را خیلی متعجب کنید.
خبرهای روزنامه جک را مبهوت کرد.

charge
A charge is the price to pay for something.
-►The charge for the shirts was $15.00.

شارژ
شارژ هزینه قابل پرداخت برای چیزیست.
قیمت پیراهنها 15 دلار بود.

comfort
To comfort someone means to make them feel better.
-►I wanted to comfort my friend after I heard the bad news.

تسلی دادن
تسلی دادن به کسی یعنی بهتر کردن احساسش است.
من قصد داشتم بعد از شنیدن خبر بد دوستم را تسلی دهم.

contact
To contact someone is to speak or write to them.
-►I contacted Sue about my party.

تماس، ارتباط
تماس با کسی یعنی حرف زدن یا نوشتن برای اوست.
من در مورد مهمانی ام با سو تماس گرفتم.

customer
A customer is a person who buys something at a store.
-►The customer put a few items in a bag.

مشتری
مشتری کسی است که از فروشگاه چیزی می خرد.
مشتری اقلامی را در کیف خود قرار داد.

deliver
To deliver something is to take it from one place to another.
-►The man delivered Chinese food to my house.

تحویل دادن
تحویل دادن چیزی یعنی بردن آن از یک جا به جایی دیگر است.
آن مرد غذای چینی را در خانه ام تحویل داد.

earn
To earn means to get money for the work you do.
-►He earns his living as a chef in a great restaurant.

کسب کردن
کسب کردن یعنی دریافت پول بخاطر کاری که انجام می دهید.
او امرار معاشش را به عنوان سرآشپز در یک رستوران بزرگ تامین می کند.

gate
A gate is a type of door. Gates are usually made of metal or wood.
-►We want to put up a wooden gate around our house.

گیت، دروازه
گیت نوعی در است. گیت ها معمولا از فلز یا چوب ساخته می شوند.
ما قصد داریم برای خانه مان درب چوبی قرار دهیم.

include
To include something means to have it as part of a group.
-►Does this meal include a soft drink?

شامل بودن
شامل بودن چیزی یعنی داشتنش به عنوان بخشی از یک گروه است.
آیا این وعده غذایی شامل نوشابه است؟

4000 essential english words

manage
To manage something means to control or be in charge of it.
-►I had to manage the meeting myself.

مدیریت کردن
مدیریت چیزی یعنی کنترل کردن یا مسئول بودن آن است.
من باید خودم جلسه را اداره می‌کردم.

mystery
A mystery is something that is difficult to understand or explain.
-►The path on the map was a complete mystery to me.

معما
معما چیزیست که درک یا توضیحش سخت است.
مسیر روی نقشه کاملا برایم معما بود.

occur
To occur means to happen.
-►When did the thunderstorm occur?

رخ دادن
رخ دادن یعنی اتفاق افتادن.
کی رعدوبرق اتفاق افتاد؟

opposite
If A is the opposite of B, A is completely different from B.
-►The opposite of black is white.

متضاد
اگر A متضاد B باشد، A به طور کامل با B فرق دارد.
متضاد سیاه سفید است.

plate
A plate is a flat round thing that you put food on.
-►I put my plate down so I could put some food on it.

بشقاب
بشقاب چیزی مسطح و گرد است که غذا در آن می ریزید.
بشقابم را پایین قرار دادم تا بتوانم کمی غذا در آن بریزم.

receive
To receive something is to get it.
-►I received a present on my birthday.

گرفتن
گرفتن چیزی یعنی بدست آوردنش است.
من در روز تولدم یک هدیه گرفتم.

reward
A reward is something given in exchange for good behavior or work.
-►He was given a reward for his excellent performance.

پاداش
پاداش چیزیست که در عوض رفتار یا کاری خوب داده می شود.
برای عملکرد بسیار خوبش به وی پاداشی داده شد.

set
To set something is to put it somewhere.
-►Please set the dice down on the table.

قرار دادن، گذاردن
نهادن چیزی یعنی گذاشتنش در جاییست.
لطفا تاس را روی میز بگذارید.

steal
To steal is to take something that is not yours.
-►The men tried to steal money from the bank.

دزدی، سرقت
دزدی یعنی بردن چیزی که برای شما نیست.
مردها سعی کردند تا از بانک پول دزدی کنند.

thief
A thief is someone who quietly takes things that do not belong to them.
-►A thief broke into our home and took my mother's jewelry.

سارق
سارق کسی است که در سکوت چیزهایی که متعلق به خودشان نیست را می برند.
یک سارق به خانه ما آمد و جواهرات مادرم را برد.

4000 essential english words
4000 essential english words
4000 essential english words
4000 essential english words

نمایش دیدگاه ها (0 دیدگاه)

دیدگاه خود را ثبت کنید:

انتخاب تصویر ویرایش حذف
توجه! حداکثر حجم مجاز برای تصویر 500 کیلوبایت می باشد.